جدول جو
جدول جو

معنی گنده گوش - جستجوی لغت در جدول جو

گنده گوش(گَ دَ / دِ)
کسی که گوش او بوی بد دهد
لغت نامه دهخدا
گنده گوش
آنکه گوشش بوی بد دهد
تصویری از گنده گوش
تصویر گنده گوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژنده پوش
تصویر ژنده پوش
کسی که لباس کهنه و پاره بر تن داشته باشد، کهنه پوش، خرقه پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگنده گوش
تصویر آگنده گوش
آنکه گوش شنوا ندارد، کر، کسی که به پند و اندرز گوش ندهد، اندرزناپذیر، برای مثال پریشیده عقل و پراگنده هوش / ز قول نصیحت گر آگنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گناه پوش
تصویر گناه پوش
آنکه گناه دیگران را نادیده بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده لاش
تصویر گنده لاش
لاشۀ گندیده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دِ پُ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21000 گزی شمال باختری سرکوهه و 13000 گزی شوسۀ زاهدان به زابل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 300تن است. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَنَ / نِ زَ)
در تداول عامه، آنکه سخنان بزرگتر از حد خود زند. آنکه اندازۀ خود در سخن گفتن نگاه ندارد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
اصم ّ. کر. مجازاً، اندرزناپذیر. که پند ننیوشد:
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش.
سعدی.
پریشیده عقل و پراکنده هوش
ز قول نصیحتگر آکنده گوش.
سعدی.
بفریادتا برنداری خروش
سخن نشنود مرد آکنده گوش.
؟
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ خوَشْ / خُشْ)
خندۀ شیرین. خندۀ شکرین:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبردآب صدف گوهرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
کهنه پوش. خرقه پوش. متحشف:
ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش.
فردوسی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
مولوی.
ز ویرانۀ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش.
سعدی (بوستان).
چندان بمان که جامۀ ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.
حافظ.
قانعی ژنده پوش ناگاهی
درمی یافت در سر راهی.
مکتبی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
رجوع به آکنده گوش شود
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
قسمی بادام در جهرم (ده سانتی متر درازی پوست آن است)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
صفت گنده گوش. رجوع به گنده گوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
قسمی از مرزنجوش است. (از ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی (ص 309 س 18) و نیز رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده خوی
تصویر گنده خوی
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه پوش
تصویر گناه پوش
آنکه گناهان دیگران را نادیده بگیرد گناه بخش آمرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
سبز چهره سبزه: متوکل... مردی بود بلند بالا و گندم گون و نیکو روی و سیاه موی و پیوسته ابرو، قهوه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خور
تصویر گنده خور
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده ریش
تصویر گنده ریش
دمل دبیله: ... و سرخی بر روی و کلفه و گر و کوسگی و گنده ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده فروش
تصویر گنده فروش
کسی که چیز های گندیده و فاسد فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گویی
تصویر گنده گویی
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده لاش
تصویر گنده لاش
تخم مرغ لق و فاسد لاشه گندیده و مردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنده پوش
تصویر ژنده پوش
کهنه پوش، خرقه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنده گوش
تصویر آکنده گوش
کر اصم، اندرز ناپذیر آنکه بپند گوش ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گو
تصویر گنده گو
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوی
تصویر گنده گوی
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوشی
تصویر گنده گوشی
گنده گوش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنده گوش
تصویر آکنده گوش
اندرزناپذیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژنده پوش
تصویر ژنده پوش
کهنه پوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
((گُ دِ))
گزافه گویی، لاف و گزاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندم گون
تصویر گندم گون
سبزه، کسی که رنگ پوستش سبزه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگنده گوش
تصویر آگنده گوش
((گَ دِ))
اندرز ناپذیر
فرهنگ فارسی معین